Say hi - to her friends. Hey you, you there in the pink underwear. Take me to the candyshop! Syf 05 and cambodia trip. Wednesday, May 17, 2006. My blog has collapsed into a fit of perpetual stagnation.

Sunday, April 13, 2008. God must have been watching over me! What can i say? I am really loved by someone that great! Sunday, January 20, 2008. Attention ladies and gentlemen! I have a new blog! I wont be closing this blog but i will probably just blog lesser in this blog.

Sometimes we forget how to live life. How long do you think itll be before, you forget? Its amazing how even when I was so upset, angry . Im wishing and im hoping that destiny has a plan. Not only do i feel like a fool, I feel upset with. I never knew the heart breaking felt like this. Love, its suppose to make you feel whole. I really wish you can be more excited about me, to. Its those moments where youre so sad and the onl. It just depends on the day.

پونزده سطر از بند بند وجودم. متوجه حضور من در مسیر روزمرگی هایش شود . ایستاده ام تا بتوانند بر من تکیه کنند. رهگذرانی که شاید روزی مرا ببینند. که حتی کبوتری هم بر روی بازوانم. کبوتر ها هم دل کنده اند.

تکه خطی از دل نوشته های یک تنها. دلم برای اشوب شدن هوای پاییز تنگ شده. همه چیز را بهم میزند حتی قانون طبیعت را. انگار تمام عشق را از طبیعت گرفته ای. انگار برگ ها مجبورند شاخه های درخت را ترک کنند. اسمان رنگش را ببازد تیره شود گاهی. زمین را عاشق میکند با طوفانی از برگ های طلایی. میخواهم زیر همه ی این برگ ها به خواب عمیق بروم مثل یک رویا. با تو قدم بزنم درون باران پاییزی,بوی نم خاک و بوی عطر تو. با تو روی تک تک برگ های خشک شده ی درختان عاشق راه بروم. به خواب عمیق سفر کرده ام.